مربی مهد کودک
® هـ-ـفـ-ـتـ سـنـ-ـگـ-       بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-
موضوعات


آخرين مطالب


نويسندگان


معرفي سايت


بـ-ـه خـــونـ-ـه کــوچـ-ـیـ ـکـ مـ ـنـ خـ-ـوشـ اومــ-ـدیــنـ-


دوستان

  • جوک و داستان
  • نمکدون
  • ردیاب جی پی اس ماشین
  • ارم زوتی z300
  • جلو پنجره زوتی

  • تبادل لینک هوشمند
    برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان هـ-ـفـ-ـت سـنـ-ـگـ- و آدرس seven-stones.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





  • قالب وبلاگ



  • آمار و امكانات

    آمار وب سایت:  

    بازدید امروز : 48
    بازدید دیروز : 0
    بازدید هفته : 48
    بازدید ماه : 161
    بازدید کل : 34944
    تعداد مطالب : 112
    تعداد نظرات : 0
    تعداد آنلاین : 1



    پيوند ها روزانه


    آرشيو مطالب


    تبليغات
    تاريخ: 27 / 11 / 1391برچسب:, نويسنده: کـ-ـوروشـ-
    بازديد: مرتبه

    خانم جوانی که در کودکستان با بچه های 4 ساله کار می کرد می خواست چکمه های یه بچه ای رو پاش کنه

    ولی چکمه ها به پای بچه نمی رفت. بعد از کلی فشارو خم و راست شدن، بچه رو بغل می کنه و می ذاره روی

    میز، بعد روی زمین... و بالاخره با هزار جابجایی و فشار چکمه ها رو پای بچه می کنه و یه نفس راحت

    می کشه که...

    هنوز آخیش گفتنش تموم نشده که بچه می گه این چکمه ها لنگه به لنگه است!خانم ناچار با هزار زور

    و اینور و اونور شدن و در حالی که مواظب هست که بچه نیافته هرچه می تونه می کشه تا بالاخره بوت های

    تنگ رو یکی یکی از پای بچه درمیاره و باز با همان زحمت زیاد پوتین ها رو این بار دقیق و درست پای بچه می کنه

    که لنگه به لنگه نباشه.

    در این لحظه بچه می گه این بوت ها مال من نیست!

    خانم جوان با یه بازدم طولانی و سر تکان دادن که انگار یک مصیبتی گریبان گیرش شده، با خستگی تمام نگاهی به بچه

    می اندازه و می گه آخه چی بهت بگم؟ دوباره با زحمت بیشتر این بوت های بسیار تنگ رو در میاره.

    وقتی کار تمام می شه از بچه می پرسه: خوب، حالا بوت های تو کدومه؟ بچه می گه: همین ها! این ها بوت های

    برادرمه ولی مامانم گفته اشکالی نداره می تونم پام کنم...

    مربی که دیگه خون خودشو می خورد سعی می کنه خونسردی خودش رو حفظ کنه و دوباره این بوت هایی رو که

    به پای بچه نمی رفت به پای اون بکنه... بعد از اتمام کار یک آه طولانی می کشه و می پرسه: خوب، حالا

    دستکش هات کجا هستند؟ توی جیبت که نیستن...

    بچه می گه: توی بوت هام بودن دیگه!



    نظرات شما عزیزان:

    نام :
    آدرس ایمیل:
    وب سایت/بلاگ :
    متن پیام:
    :) :( ;) :D
    ;)) :X :? :P
    :* =(( :O };-
    :B /:) =DD :S
    -) :-(( :-| :-))
    نظر خصوصی

     کد را وارد نمایید:

     

     

     

    عکس شما

    آپلود عکس دلخواه:







    تبليغات